پرسش از نسبت موسوی و خط امام : اهداف انقلاب و مطالبات جنبش سبز

3 نظرات



در آستانه سیزدهمین سالگرد انتخابات دوم خرداد ۷۶ و قریب به یکسال پس از برگزاری انتخابات دهم و بروز کودتایی که تقریبا از یک روز مانده به آغاز روند اخذ آراء با قطع شبکه اس ام اس آغاز شد و با قلع و قمع گسترده فعالین سیاسی جریان اصلاح طلب طی یک سال پس از آن تداوم یافته است ، علامت های سوال بسیاری در رابطه با تداوم مسیر اصلاحات و امکان یا امتناع حضور ثمربخش شخصیت های سرشناس این جریان در سطح ملی مطرح شده است که عمده ترین آنها ناظر به نسبت میان نمایندگان طراز اول این جریان با آرمان های انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ و میزان وفاداری و قدرت انطباق نمایندگان این جریان با روندهای نظام سیاسی برخواسته ازاین انقلاب است. جریانی که در نخستین دهه از حیات این انقلاب " جریان خط امام " خوانده می شد و با آغاز ولایت فقیه آیت الله سید علی خامنه ای تدریجاً به دلیل اعتراض نسبت به رفتارهای سران نظام ، از جمله نظارت استصوابی و محروم کردن فعالان این جریان از تریبون های عمومی مجبور شد نام های جدیدی چون "جبهه دوم خرداد " و جریان اصلاح طلب را برای خود برگزیند و با چهره ای جدید در مقام دفاع از شعائر و مطالبات طبقه متوسط شهری برآید.

هر چند در نخستین سال های پس از پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری هفتم جریان سیاسی مسلط در دوره پس از مرگ آیت الله خمینی با استفاده از امکانات سیاسی و رسانه ای خود کوشیدند جریان حامی دولت و شخص خاتمی را مخالف ارزش های اسلامی و اهداف انقلاب ۵۷ معرفی و با تاکید بر ضدیت خاتمی با ولایت فقیه از این جریان و تحرکات آن نمای براندازی را غالب نموده و برخورد سرکوبگرانه خود با حامیان خاتمی و طیف وسیعی از فعالین دانشجویی خواستار تحکیم حقوق و آزادی های مدنی را به نام دفاع از ارزش ها توجیه نمایند، اما با فرا رسیدن انتخابات دهم و اعلام کاندیداتوری میرحسین موسوی که به " نخست وزیر محبوب امام " شهرت داشت بسیاری از مطالبات سیاسی و مدنی که در دوران ریاست جمهوری خاتمی از سوی طیف وسیعی از شهروندان ایرانی بیان شده بود ، در نقطه ثقل چالش های سیاسی قرار گرفت. البته با توجه به اینکه موسوی در نخستین موضع گیری های خود بسیاری از راهبردهای دولت اصلاح طلب خاتمی در عرصه مدیریت فرهنگی و دفاع از آزادی های مدنی را مورد تایید قرار داده و به طور غیر مستقیم مسیر خود در صورت پیروزی در انتخابات را دفاع از آزادی های مدنی و تحکیم جایگاه مخالفین و منتقدین سیاسی دولت و نظام اعلام کرده بود در برخی از نخستین کنفرانس های خبری و مصاحبه های مطبوعاتی سوالی که خبرنگاران رسانه های حامی دولت از وی مطرح می کردند این بود که او اساساً رابطه میان آرمان های انقلاب و ارزش های مطرح شده در دوران اصلاحات را چگونه می بیند؟!

موسوی در نخستین موضع گیری های خود و صد البته تا به امروز همواره دفاع از حقوق مخالفین و پذیرش آزادی های فردی و التزام به رای ملت را جزء اعتقادات و خط مشی بنیانگذار جمهوری اسلامی دانسته و تاکید کرده است که احیای اهداف متعالی رهبر فقید انقلاب و پایبندی به مسیری که به زعم او از قیام پانزده خردا 42 آغاز شده است انگیزه و مبنای به صحنه آمدن دلسوزان و علاقه مندان به آینده اسلام و انقلاب بوده است. میرحسین موسوی چنان که در نخستین گفتگوهای خود بیان می نمود معتقد است که رجوع مدیران اجرائی به متن زندگی مردم و الهام گرفتن از زندگی واقعی ملت برای تنظیم روابط سیاسی و اقتصادی در داخل و خارج از کشور اصلی است که رهبر فقید انقلاب در اعلام مخالفت خود با سردمداران رژیم پهلوی به آن توجه ویژه داشته است و همچنین به اعتقاد میرحسین موسوی برقراری امنیت پایدار در کشور در گرو رجوع و کمک گرفتن از آحاد ملت و بها دادن به انگیزه ها و سلایق آنان و باز گذاشتن عرصه فعالیت برای تمامی گروه هایی است که با پذیریش هنجارهای حاکم بر جامعه ایران می توانند مطالبات بخشی از مردم را در عرصه سیاسی نمایندگی کنند. مطالعه و تحلیل هفده بیانیه ای که میرحسین موسوی از شامگاه بیست و دوم خرداد 88 تا دی ماه سال گذشته صادر کرد نیز نشان می دهد که در نگاه وی انطباق مطالباتی که از دوم خرداد 76 تا کنون توسط نخبگان اصلاح طلب تبیبین و تشریح شده اند با سیره امام خمینی نه ترفندی برای جذب رای متشرعین و نه تاکتیکی در جهت گریز از اتهام همسویی با غرب و اپوزیسیون جمهوری اسلامی، که در واقع محصول شناختی است که او از سالیان پیش از پیروزی انقلاب 57 و به ویژه طی دوران هشت ساله نخست وزیری خود به شکل مستقیم و در ارتباط رو در رو از روش و منش آیت الله خمینی کسب کرده است! موسوی در بیان این اعتقاد خود حتی تا بدانجا مصمم و مطمئن است که در پانزدهمین بیانیه خود به مناسبت سالروز صدور فرمان امام برای تشکیل بسیج مستضعفین علی رغم صف بندی بسیار خصومت آمیزی که بر اساس ترفند فرماندهان بسیج میان نیروهای کادر این نهاد برخواسته از انقلاب 57 با حامیان موسوی و فعالین جنبش سبز شکل گرفته است بدون پاسخ دادن به اهانت ها و هجمه های روز افزونی که از تریبون های متعلق به این طیف نثارش می گردد آورد:

" بسيج جلوه‌گاهى بود براى ظهور يکپارچگى اقشار و سليقه‌هاى گوناگون مردم ما. زمانى که پدر دلسوز ما - آیت الله خمینی - اين نهال را غرس مى‌کرد گفت: «کشورى که بيست ميليون جوان دارد، بايد بيست ميليون بسيجى داشته باشد». چنين هدفى چگونه مى‌توانست تحقق بيابد اگر بسيج به يک سليقه يا نحله يا فرقه يا قشر تعلق پيدا مى‌کرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بيست ميليونى ايجاد ‌آن ظرف و رنگى بود که بتواند تمام، يا لااقل اکثريت عظيمى از رنگ‌هاى جامعه را در خود جمع کند؛ شبيه‌ترين چيز به پرچم‌هاى سالار شهيدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند مى‌شود و همه اقشار مردم ما، حتى برخى از اقليت‌هاى دينى را گرد خويش مى‌آورد. اگر بسيج به يکى از بزرگترين دستاوردهاى تاريخى ملت ما تبديل شد به خاطر توجه به چنين رمزهايى بود، والا از صرف يک نام چنين هنرهايى ساخته نيست؛ هنر تبديل انسان‌هايى عادى به لشکر مخلص خدا، هنر پايدار ماندن و پيروز شدن با دستانى خالى و هنر محور و مايه وحدت و سربلندى يک ملت تاريخى و بزرگ قرار گرفتن... "

اما اینک و در آستانه نزدیک شدن به نخستین سالگرد برگزاری انتخابات دهم شاید خالی از فایده نباشد اگر نیم نگاهی نیز به آراء بنیانگذار جمهوری اسلامی انداخته و بدون حب و بغض و بی آنکه بخواهیم بخشی از آراء وی را به تعبیر ستیزه جویان با موسوی سانسور کنیم سویه ای از نگاه آیت الله خمینی به مطالبات موضوع کنش در جنبش سبز را بررسی کنیم.آیت الله خمینی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستیابی به " استقلال سیاسی و اقتصادی " و نیز " آزادی " را جزء دستاوردهای انقلاب دانسته و بیان می کند:

" امروز روزی است که خدای تبارک وتعالی به ما آزادی و استقلال مرحمت فرموده است وما را با این آزادی و استقلال امتحان می کند. ما را آزادی مرحمت فرموده است که ببیند در این آزادی ما چه می کنیم .ما مستقل شدیم وخداوند به ما این مرحمت را فرمود تا ما چه بکنیم ، آیا ما هم از مستکبرین باشیم یا از مستضعفین ؟! صحیفه نور ، جلد 4 ، ص 287

و در بخش دیگری از صحیفه نور در جلد 4 ، صفحه 234 از بیان سید روح الله خمینی می خوانیم:

" در اسلام آزادی و دمکراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام ، هم دربیان عقاید وهم در اعمال " و این شاید بزرگترین تناقض باشد میان خمینی که در تریبون های وابسته به جریان حاکم در دو دهه گذشته تبلیغ شده است با منش و روشی که رهبر محبوب ملت ایران در سال های حیات خود علی رغم تمام نقاط ضعف و علی رغم تمامی انحرافات به آن اعتقاد داشت و آنرا پی می گرفت. البته نمی توان غفلت داشت از اینکه از سپیده دم بیست و سوم بهمن ماه 57 طیف های وفادار و حامی رهبری آیت الله خمینی انحرافات و لغزش های فراوانی از این مشی داشتند که با تقسیم بندی فضای سیاسی کشور به دو گانه مکتبی / غیر مکتبی شخص آیت الله نیز با تایید برخی از انحرافات و برخوردهای سرکوبگرانه این طیف نتوانست تا پایان حیات خویش در مسیر حاکم کردن ملت بر سرنوشت خویش و حفظ حقوق مخالفین گام بردارد که تایید برخورد با روزنامه های منتقد در بهار و تابستان 58 و تایید سرکوب و قتل عام هوادارن غیر مسلح سازمان مجاهدین خلق در سی ام خرداد 1360 و سرانجام باز گذاشتن دست شورای عالی قضایی و رییس وقت سازمان زندان ها اسدالله لاجوردی در انجام اعدام های چند صد نفره در سال 67 جزء مصادیق لغزش و عدول شخص آیت الله خمینی از اعتقاداتش به شمار می آیند و نمی توان از این مهم چشم بست! اما در عین حال نمی توان از یاد برد که همان خمینی می گوید: " در جمهوری اسلامی زمامداران دقیقاً باید به آراء عمومی احترام بگذارند ... مطبوعات در نشر همه حقایق و واقعیات آزادند. هرگونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتی که مصالح عمومی را به خطر نیاندازند آزادند "

صحیفه نور،جلد 2 ، ص 280

اکنون این پرسش که نسبت اصول و اهداف انقلاب اسلامی در بهمن 57 با اهداف جنبش سبز چیست و اینکه آیا میرحسین موسوی در بیان اعتقاد و پیروی خود از سیره فکری و عملی آیت الله خمینی صادق است یا خیر را می توان به سوالاتی خردتر تقلیل داد و تامل درباره هر یک را در فرصت هایی مجزا پی گرفت:

1)آیا می توان گفت که " آزادی " و دموکراسی در نظر نسلی که با پذیرش مرجعیت سیاسی آیت الله خمینی انقلاب اسلامی در بهمن 57 را به پیروزی رساند و نظامی جدید را با ادراک انطباق و قابل جمع بودن دو مفهوم " جمهوریت " و " اسلامیت " مستقر ساخت با ادراک نسل هایی که در دوران استقرار این نظم جدید قدم به سپهر زندگی اجتماعی گذاشته اند متفاوت بوده است یا خیر؟!

2)آیا می توان با پذیرش فرض رضایت آیت الله خمینی از عملکرد خود و مسئولین نظام تحت رهبری وی گفت که تمامی اقدات انجام شده طی دوره یازده ساله رهبری وی بر انقلاب از بهمن 57 الی خرداد 68 مبتنی بر برنامه ریزی و احاطه و اشراف وی بر فضای سیاسی و اختیار کامل بوده است یا اینکه همچون طیف قابل توجهی از اصلاح طلبان معتقد به سیره وی، باید نسبت میان اختیار و کنشگری آیت الله خمینی با اعتقادات نخستین وی را نسبتی زمان مند و تابع شرایط زمانی و مکانی خارج از اراده شخص وی دانست؟!

3)آیا می توان گفت که شناخت و ادراک اشخاصی همچون میرحسین موسوی، سید محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی از اعتقاد آیت الله خمینی به مردم سالاری و لوازم آن شناختی ناقص و ناشی از قرار گرفتن در موضع ضعف نسبت به جریان حاکم است و بایستی چهره واقعی بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی را در آراء کسانی جستجو کرد که طی یازده سال رهبری وی حتی خودشان نیز چندان تظاهر به اعتقاد و التزام به ولایت فقیه خمینی نداشتند و حتی در مساله دفاع و حمایت امام خمینی از نخست وزیری موسوی بارها حریم وی را در مجالس عمومی و خصوصی مورد تعرض قرار دادند؟!

البته آنچه مسلم است اینکه نمی توان فارغ از دخالت دادن گرایشات پاسخ دهندگان برای سوالات فوق پاسخ هایی مرضی الطرفین ارائه کرد که هم با آراء موسوی و اهداف جنبش سبز همخوانی داشته باشد و هم بتوان به واسطه آن اهداف و مطالبات جنبش سبز را به تمامی آراء رهبر فقید دانست ، اما تامل هرچه دقیق تر و عمیق تر در باب نسبت این پرسش ها با مدعای کودتاچیان 22 خرداد و کسانی که با تبلیغ ضدیت جنبش سبز و موسوی با نظام جمهوری اسلامی و انقلاب خواستار حذف وی و سرکوب این جنبش هستند نظیر نمایندگان عضو فراکسیون انقلاب اسلامی می تواند عیاری باشد برای سنجش صداقت دو جریانی که طی یکسال گذشته بر سر اصالت رای مردم و حقوق انسانی در مصافی نابرابر قرار گرفته اند.

مقاله ای از سمیرا نصیری

ادامه مطلب ...

چرا همیشه پای غرب در میان است؟ مقاله ای از بهمن مرادیان پی

0 نظرات
فریاد که ایران کهن اشغال است
این کشور ناز نازنین اشغال است
از رویش سبزه در چمن ترسیدند
با تیر دهان فرودین را بستند
ارباب زر و زور ز هم می ترسند
وز هر که قوی ست،بیش و کم می ترسند
این طرفه نگر که صاحبان زر و زور
با این همه زور ! از قلم می ترسند
ما چون گل سرخ ایم ، چرا زرد شویم ؟
گرمیم به کار ! از چه دل سرد شویم ؟
تا هست نفس ، تلاش می باید کرد
مردیم ! چرا تابع نامرد شویم؟


چرا همیشه پای امریکا و غرب در میان است.

به نام هویت انسانی

مردم ایران به بلوغ سیاسی , اجتماعی رسیده اند و دیگر فرق بین بد و خوب را می توانند تشخیص بدهند. ولی دولت و ولایت مدارانش ، خصوصا در پنج سال اخیر سعی دارند مردم را گمراه کنند و شخصیت کشورهای غربی را تیره کنند و مقصودشان این است که عنوان بکنند که ایران در آزادی کامل به سر می برد و کامل ترین و آزادترین کشور جهان است.
ولی بنده که در ایران متولد شدم و در این 25 سال زندگی یک نکته ی مثبت از نظام جمهوری اسلامی ندیده ام ، هر چه دیده ام تنه ، بی عدالتی ، جنایت و... بوده است. در رابطه با دیپلماسی سیاسی اجتماعی و اقتصادی ایران با دیگر کشورها ، هر یک از مردم ، خود تحلیل گر هستند و می بینند که کدام کشور به مردم ارزش قائل است و کدام کشور فقط به فکر منافع شخصی است ، نیازی به تفسیر آقایان نیست.

ملت سبز ایران بعد از پیروزی، می تواند با دیپلماسی صحیح و کارشناسی شده ، با کشورهای صاحب نظر رابطه برقرار کند و هر چه سریع تر به روال عادی برگردد و کم کاری آقایان در این 31 سال را در یک پارادایم فعال ، روتوش کند.
ما می دانیم که خصوصا در این پنج سال اخیر چرخه اقتصادی سیاسی ایران بسیار کند چرخیده است و نیاز به فعال سازی دارد.
باید روی مسائل سیاسی و اقتصادی ایران با دید و دقت کارشناسی بسیار عمل کرد. باید ببینیم که آیا وقتی منتصب رهبری دریای خزر را ، که یکی از منابع ایران است ، در این چند سال که سهم ایران بیش از 40 درصد بود را به عنوان باج به روسها سپرده و در حال حاضر ایران نزدیک به کمتر از 13 درصد در دریای خزر سهم دارد ، باز هم دست غرب در میان است ، آیا می توانیم در این مقوله کشورهای غربی را مقصر قلمداد کنیم.
در این باره هم می توان به صراحت اعلام کرد، که باج حرف اول را می زند.
آیا وقتی در اوین زندانیان سیاسی را خودکشی می کنند ، باز هم پای غربی ها و امریکا در میان است. وقتی امیدرضا را در زندان خودکشی کردند ، باز هم پای غرب در میان است. در مصاحبه ای که از بستگان امیدرضا دیدم هوشیار شدم ، این وبلاگ نویس ، جرمش وبلاگ نویسی و انتقاد از ولی امر ظالمین بوده و طبق فرمایشات خانواده ی او ، اعلام شده که با ضرباتی که بر سر این عزیز از دست رفته وارد آوردند ، به شهادت رسید ، بعد آقایان با روی بسیاری که دارند ،اعلام می کنند ، امیدرضا با 80 قرص خودکشی کرده ، حتما اینجا یکی از عوامل امریکا قرص ها را به امیدرضا خورانده است.

البته ما در زندان های نظام جمهوری اسلامی ، امیدرضا های بسیار داریم و امیدرضا های بسیاری را هم از دست داده ایم.
وقتی پزشک کهریزک آقای رامین پوراندرجانی که یک از شاهدین جنایت کهریزک بوده را حذف فیزیکی می کنند و بعد اعلام می کنند که با قرص خودکشی کرده !! برای من که یکی از منتقدین و محالفین نظام جمهوری اسلامی هستم ، هم خوشحال کننده است و هم دردناک؟؟!!
خوشحال کننده است ، چون رقیب ما تا این حد احمق است ، که می پندارد ، مردم این چرندیات را باور می کنند و دردناک است چون دکتری وظیفه شناس و جوانی رعنا به شهادت رسیده.
وقتی ما در 15 سال اخیر به دقت به پارادایم اقتصادی ، سیاسی ایران و خلیج فارس نگاه می کنیم ، می بینیم که در خلیج فارس در این پنج سال اخیر ، تعداد دکل های نفتی ما کم شده ، این موضوع خود نشان دهنده ی بی کفایتی حاکمین و منتصبان نظام جمهوری اسلامی است و هیچ ارتباطی به خارج از کشور ندارد و در حال حاضر ایران 13 دکل نفتی در خلیج فارس دارد و در مقایسه با کشورهای عربی و... برای کشور ما که ، کشوری نفت خیز است و اقتصادش روی نفت می چرخد ، فاجعه است. در این مورد هم می بینیم که آقایان بی کفایتی خود را به گردن غرب می اندازند.

زمانی ایران خود دارای منزلتی بسیار بالا بود ، ولی در پنج سال اخیر با شیرین کاری ها و خرابکاری های اقتصادی حلقه ی ولایت و منتصبان ظلم و فساد تقریبا یکی از منزوی ترین کشورهای دنیا به حساب می آید. در حال حاضر جمهوری ولایت وقیه و منتصبش با کشورهایی که از تروریست حمایت می کنند و یا خود تروریست و کودتاچی هستند ، صمیمی شده اند. و دائم در حال دشمن تراشی و دشمن یابی و چانه زنی هستند.
به نظر شما این که دولت کودتا توان کنترل تورم را ندارد ، مربوط به غرب است ؟؟
به نظر شما وقتی نظام حاکم بر ایران انتخابات را تبدیل به انتصابات می کند ! این موضوع ارتباطی با غرب دارد ؟؟
به نظر شما وقتی مردم به شرایط کنونی اعتراض می کنند و نظام این چنین وحشیانه به جان مردم می افتد ، باز هم مقصر امریکا و انگلیس و غرب است ؟
وقتی در زندان های جمهوری ولایت وقیه به زن و مرد تجاوز می شود!! اینجا باز هم باید خطا را به گردن غرب انداخت ؟؟
وقتی از طرف نظام تروریست پرور جمهوری اسلامی ، به واژه ی جمهوری احترام گذاشته نمی شود !! اینجا باید ملاهای نماز جمعه با وقاحت ، پای غرب را به میان بکشند ؟ جمهوری یعنی مردم برای خود تعیین تکلیف بکنند. آیا مردم شریف ایران در این 31 سال ، برای خود تعیین تکلیف کرده اند ؟؟
آیا معنی واقعی آزادی را حس کرده اند ؟؟ آیا حق انتخاب داشته اند ؟
به نظر من که این چنین نبوده !! حتی وقتی مردم در این پنج سال به تنگ آمده و به منتخب خود ، آقای رئیس جمهور مهندس موسوی رای دادند تا در راس امور بنشیند و وضعیت را سامان ببخشد ، همگان دیدند که با اعتماد مردم چه کردند!! در آخرین لحظات نور چشمی جناب خامنه ای را از صندوق ها در آوردند !!
به نظر شما در این مورد هم باید اجازه داد که ، جناب خامنه ای با روحیه ددمنشانه اش ، باز هم غرب را مقصر کند!!
و یا چمدان ، چمدان پول ها و منابع ایران را به لبنان و شبکه ی تروریستی حزب الله می دهند ! اینجا باز هم مقصر غرب است ؟

در مبحث بمب اتم و انرژی هسته ای ، هم آقایان با اجرای سیاستی غلط باعث شده اند که غرب و اروپا به ایران بدبین شوند و کاملا هم حق با آنهاست. وقتی نظامی که مدام در حال خط و نشان کشیدن برای کشورهای مجاور و دخالت در امور کشورهاست ، باید به آن خرده گرفت. وقتی نظامی که با مردم خود چنین می کند ، یقینا به سلاح هسته ای دست پیدا کند ، قطعا خاورمیانه و دیگر کشورها را با خطر مواجه می کند. در این مقوله هم پای امریکا در میان نیست . دولت می تواند با اجرای حداقل ها هم جان خود را حفظ کند و هم حسن نیت خود را ابراز کند. مشکل اصلی و اساسی نظام حاکم بر ایران این است که به راحتی دروغ می گویند و به راحتی مشکل را گردن این و آن می اندازند.
وقتی اطلاعات اتمی توسط پناهجویان رده بالای نظام به دست سازمان های مخالف با سلاح های اتمی می افتد ! این سازمان از برنامه های پلید جمهوری ولایت وقیه مطلع می شود ، و جامعه ی جهانی شروع به تصمیم گیری می کند تا از مختل شدن اجماع بین المللی جلوگیری شود.
دین اسلام همان دینی که دوستان دم از آن می زنند ، جنایت علیه بشریت را رد کرده ، ولی آقایان سعی بر داشتن این گونه سلاح ها دارند وعلتش هم این است که ایشان دستانشان به خون آغشته شده و با این یاوه گویی ها جان ایران و ایرانی را به خطر می اندازند.
به علت پیشینه ای که جناب خامنه ای دارد ، اصلا به آن فکر کردید که ، اگر یک شب ایشان به این فکر افتاد که مطرح کند که به من وحی شده که باید بمب اتم داشته باشیم ، چه می شود ؟؟
چون ایشان خود را جانشین و ولی مطلق می داند و در هر کجا که به نفعشان باشد ، خرافه هم می گویند. در مقوله ی اتمی ، جامعه جهانی دست جمهوری ولایت وقیه را خوانده و اگر بیش از این دست به حماقت بزنند ، سند نابودی خود را توسط ابرقدرت های دنیا ، امضا کرده و جان مردم را به خطر می اندازد.
وقتی رهبر نظامی دستور قتل مردم را در یک برنامه زنده رسانه ای می دهد ، دیگر مردم برایش ارزشی قائل نمی شود و مردم می دانند که هر چه می گوید دروغ و یاوه است .
و مردم ایران می دانند تمامی این جنایات توسط جان برکفان ولایت وقیه است . از بمب گذاری ، برای از بین بردن استاد دانشگاه تا تجاوز و ترور.
این نظام 31 سال است که جنایت بیشه است ، و همیشه در حال به گفته ی خودشان ترورهای مقدس است .

به نظر شما اینکه نظام جمهوری اسلامی در روز عاشورا ترور می کنند ، آدم می کشد و ماشین های نیروی خائن انتظامی از روی مردم بی گناه رد می شود ، این موضوع ارتباطی با غرب دارد. نظام حاکم برایران هر زمان که پای غرب و امریکا را وسط می کشد ، پای خودش در میان است ، جمهوری ولایت وقیه سر جنگ با کشورهایی دارد، که به بشر احترام می گذارند ، چون تنها چیزی که برای جناب خامنه ای و حلقه ی ولایتش اهمیت ندارد ، بشر است.
این که تا چیزی می شود آقایان اعتراضات را به دیگر کشورهای وصل می کنند کاملا اشتباه و دروغی بیش نیست.
مردم ایران ،آزادی می خواهند و برای آزادی می جنگند و این موضوع هیچ ربطی به کشورهای غربی ندارد و دیگر جرس به صدا درآمده و تغییر همه گیر شده و با سرعت در حال انجام است.

زندگی بدون آزادی ، جسمی بی روح است.
و آزادی بدون اندیشه ، روحی سرگردان...
زندگی ،
آزادی ،
و اندیشه ،
سه چیز در یک چیزند.
ازلیت و ابدیت دارند و هرگز از بین نمی روند.

ما ایرانی هستیم و ایران را دوست داریم ، ولی با نظام جمهوری اسلامی سخت مشکل داریم و تمامی تلاش خود را انجام می دهیم ، و ایران را آزاد می کنیم و با تمامی کشورهایی که دست دوستی دراز کنند با تعمق ، دست دوستی آنان را می فشاریم به دور از هر گونه تبعیض .
و برای ارتقاء جامعه ی بشری تلاش می کنیم ،به دور از هر گونه کم کاری.

نویسنده :بهمن مرادیان پی(بهمن بهنود)
فروردین 1389
ادامه مطلب ...

پندار نیک ؛ کردار نیک

2 نظرات

نوبهار

این گفتار نیک از آئین زرتشت است. آئین دیرین نیاکان ما ایرانیان. هم بر پایه این آموزه ایرانی بود که داریوش نیک پندار و راست کردار بدرستی از خداوند خواست تا این مرز وبوم آریائی را برای همیشه هم از آفت دروغ و هم خشکسالی نگاه دارد. زیرا دروغ سر منشاء همه بدیها است و ما اکنون در زمانه ائی به سر می بریم که سرزمین ما از سوی حاکمان ستمگر در معرض ابتلا به این دو آفت موذی و خطرناک قرار گرفته و تو گوئی که تقدیر زمین و آسمان در هم تنیده و به هم پیچیده شده چنانکه رفتار آسمان انعکاسی از رفتار زمین است و هرگاه که از اهل زمین راستی و نیکی بجوشد از آسمان نیز همزمان و همراه با باران خیر و برکت بر زمین می بارد و بالعکس هرگاه که در روزی مانند امروز دروغ و ریا رونق و رواج گیرد خشکسالی نیز بیداد می کند. در این اوضاع و احوال اگر زلزله هم بیاید بیجا نخواهد بود که آنرا حاصل ریا و دروغ و دغل و ظلم و ستم حاکمان بدانیم نه به قول امام جمعه تهران حاصل گسترش فساد وفحشا در میان مردمان. که مردم بر دین ملوک خویش و تابع و معلول وضعیت موجودند.

پندار نیک و کردار نیک لازم و ملزوم یکدیگرند. این اصل در دین اسلام نیز به اینصورت آمده که شرط قبولی اعمال خیر انسان نیت خیر اوست و بر این اساس عمل خیر و نیت خیر باید هر دو با هم توام و همراه باشند. کار خیر با نیت شر و کار شر با نیت خیر هر دو کاری بیهوده و بیفایده و بی نتیجه و به هدر دادن وقت و سرمایه انسان است و هیچ یک مقبول درگاه الهی نیست. کار نیکو کردن با نیت شر از سر ریا و تظاهر و نفاق و فریب و دوروئی است و کار بد کردن با نیت خیر از سر جهل و حماقت و بی شعوری و کم خردی است.

در فرهنگ و هویت دینی و ملی ما هدف وسیله را توجیه نمی کند و برای رسیدن به هیچ هدف خیری و بنا به هیچ مصلحتی نمی توان به هر وسیله ائی و از جمله به دروغ و خشونت و ستم متوسل شد و از هر راهی به هدف رسید. کج راهه ها عموما به هدف نمی رسند و انسان را به بیراهه می برند. دروغگو عاقبت رسوا می شود و خشونت خشونت می آفریند وظلم پایدار نمی ماند. سعدی علیه الرحمه هزار پند حکیمانه داده که کمتر کسی به ان اعتنا دارد اما همین یک حرف او که گفته دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز ؛ دست آویز دروغ در فرهنگ ما قرار گرفته در حالیکه در فرهنگ دینی ما و در کتاب آسمانی ما قران بارها و بارها بر راستگوئی و بر امر به معروف و نهی از منکر توصیه شده اما بنی اسرائیل امت اسلام در میان احادیث ضعیف گشته و گشته اند تا در یک جائی کلمه ائی به نام تقیه پیدا کرده و با تفسیر به رای آن بر دروغ به نام مصلحت لباس شرع پوشانده اند.

این قبیل کارها از قبیل انحرافاتی است که بنی اسرائیل در دین خود بوجود اورده اند که در قانون اساسی ما هم به نام مصلحت نظام سر و کله اش پیدا شده و اگرنه مصلحت نظام یعنی چه؟ آیا به جز این است که در جائی که مصلحت نظام ایجاب می کند باید اصول اولیه دین و اخلاق و منافع مردم قربانی حفظ حکومت و بقای نظام شود؟ کاری که الان هم دارد انجام می شود. مصلحت نظام از دید رهبر نظام این بوده که رای مردم باطل و احمدی نژاد جایگزین موسوی شود. اگر طبق قانون اساسی به مصلحت نظام و به ولایت مطلقه فقیه و به حکم حکومتی رهبر اعتقاد داشته باشیم دیگر جای اعتراضی باقی نمی ماند.

دین خود یک راه است. راه راست رسیدن انسان به خدا. دین هدف نیست بلکه وسیله است. وسیله قرب انسان به خدا . هدف خدا از خلقت انسان رشد و تکامل او و رسیدن وی از اسفل السافلین به مرتبه اعلی علیین و سیر از منتهای پستی و رذالت به سدره المنتهی و وصال معشوق و معبود و اتصال جزء به کل بوده است و دین راه و ابزار و وسیله و روش و آئین و اداب چگونه رفتن است. از هر کج راهه و بیراهه و با هر وسیله کج و معوجی نمی توان از فرش به عرش و به خدا رسید و فقط از راه راست دین می توان به خدا رسید. هر چند که راه راست یکی نیست و به عدد انسانها است چنانکه کج راهه ها نیز به عدد انسانها بسیارند. هدف از طرح این مقدمه رسیدن به چه نتیجه و مقصودی است؟

در اواسط دهه شصت ودر بحبوحه جنگ ایرن و عراق؛ کارزار سیاسی بین دو جناح رقیب چپ و راست در درون حاکمیت نظام جمهوری اسلامی متمرکز در دو کانون قدرت یکی به رهبری میر حسین موسوی و دیگری به رهبری سید علی خامنه ائی بر سر تصویب قانون کار چنان بالا گرفت که امام امت به ناچار و به ناگاه با شمشیر دو دم ولایت مطلقه از در درآمد و چنان محکم برفرق آسید علی آقا کوبید که او از پای در افتاد و دست را به علامت تسلیم به بالای سر برد و آن کارزار با دخالت امام امت و رهبری وقت نظام موقتا به نفع میر حسین موسوی بعنوان نخست وزیر وقت و به زیان سید علی خامنه ائی بعنوان رئیس جمهور وقت کشور مغلوبه و مختومه شد.

اما این به هیچوجه پایان کار و نتیجه نهائی کارزار نبود و ولایت مطلقه شمشیری دو دم بود که هر دم می توانست هم سر این جناح را ببرد و هم سر آن جناح را. اما تا امام بود این شمشیر دو دم نه سر این جناح را برید و نه سر آن جناح را . اما در عوض آنچه را که این شمشیر دو دم برید ؛ سر از تن هزاران جوان اسیر و زندانی سیاسی در اواخر دهه شصت بود که دوران محکومیت خود را در زندانهای جمهوری اسلامی طی می کردند.

امری که هر دو جناح حاکمیت برای اثبات التزام عملی خویش به مبانی ولایت مطلقه فقیه و بنا به مصلحت نظام و برای حفظ قدرت و مقام و موقعیت خویش در برابر آن حق کشی مسلم و قانون شکنی آشکار سکوت و بی تفاوتی اختیار کردند و از میان منتقدان و معترضان و قربانیان امروزی قدرت مطلقه در هر دو جناح سیاسی اعم از هاشمی یا خاتمی یا موسوی یا کروبی به جز مرحوم حضرت آیت الله منتظری فقید و آنهم پس از آنکه شتر ولایت مطلقه فقیه در خانه اش را کوبیده و چاقوی ولایت مطلقه دست صاحب و طراحش را بریده بود هیچکس دیگری لب به اعتراض بر علیه آن ظلم بی حساب نگشوده و به ولی مطلق العنان و نائب امام زمان در آنروز یادآوری نکرده بود که در اسلام راه و رسم اسیر کشی منفور و مطرود است و بنا به شیوه امیر مومنان علی با اسیر کن مدارا.

اما حکایت قانون کار برآمده از ولایت مطلقه و از آن نزاع حاد سیاسی؛ بسیار تلخ تر و شنیدنی تر است و در واقع آن قانون نه توانست حقوق کارگران را تامین کند و نه منافع کارفرمایان را. آن قانون پس از آن نزاعهای تند سیاسی از ان موقع تا کنون و در طی همه این سالها و در زمان حاکمیت هر دو جناح سیاسی در عمل بایگانی گردیده و به کناری نهاده شد و هیچ کس به آن اعتراضی نکرد و در بین هر دو جناح سیاسی بر سر این امر توافق و تطابق نظر کامل بوجود آمد.

در دوران سازندگی راه میانبر جدیدی برای دور زدن قانون کار مصوب با اعمال ولایت مطلقه فقیه اختراع و اجرا شد و ان بکار گیری نیروی کار توسط کارفرمایان دولتی بدون عقد قرار داد استخدام و از طریق استخدام پیمانکار بود. در این روش جدید؛ بین نیروی کار و کارفرما یک پیمانکار نیروی انسانی بعنوان دلال و واسطه قرار می گیرد که نیروی کار را طبق نیاز و درخواست کارفرما به استخدام موقت خود در اورده و انرا در اختیار کارفرما قرار می دهد. و کارفرمای دولتی بجای آنکه با صدها و هزاران نیروی کار و تبعات قانونی و دعواهای حقوقی آنها سروکار داشته باشد با یک پیمانکار نیروی انسانی طرف قرارداد می شود. امری که هم به نفع مدیران دولتی و هم به نفع پیمانکاران خصوصی طرف قرارداد آنها است و از این طریق هر دو بر سر سفره رانت دولتی نشسته و از نعمات آن متنعم و منتفع می شوند.

در حالیکه نیروی کار از این نوع قرارداد کاری کاملا متضرر و مغبون می گردد. زیرا تقریبا 50 % از انچه که از جیب کارفرمای دولتی بابت قرارداد کار و دستمزد نیروی انسانی طرف قرارداد با پیمانکاران خارج می شود ؛ نصیب دلالان دولتی و خصوصی و 50% بقیه نصیب کارگران می گردد که نان بخور و نمیری برای ادامه یک زندگی نباتی در اعماق چاه فقر مطابق با حداقل دستمزد تعیین شده توسط وزارت کار بیش نیست و از این لحاظ این نوع قرارداد کاری یک نوع استثمار و بهره کشی و حق کشی غیر انسانی و قانون گریزی آشکار است و با این ترفند دولت خود قانون کار مصوب خویش را عملا دور زده و از اجرای آن طفره می رود در حالیکه وزارت کار ؛ کارفرمایان بخش خصوصی را ملزم به اجرای دقیق آن می نماید و به این طریق هم حقوق کارگران بخش دولتی را پایمال می کند و هم منافع کار فرمایان بخش خصوصی را.

اما ما حصل آن کارزار سخت سیاسی بر سر قانون کار و معجزات و برکات ولایت مطلقه فقیه بر آمده از آن کارزار به همینجا ختم نمی شود و این رشته همچنان سر دراز دارد و هر دم از این باغ بری می رسد. چرخ روزگار گشت و گشت تا گذر پوست به دباغ خانه رسید و گذار میر حسین موسوی به دباغ خانه و غسالخانه بیت رهبری یعنی همان شورای نگهبان افتاد و حالا این بار نوبت آسید علی آقا بود تا از موضع رهبری مقتدر و بلا منازع نظام و با استفاده از همان شمشیر قدیمی و دو دم ولایت مطلقه فقیه پوست از سر رقیب قدیمی خود کنده و سر از تنش جدا کند و عقده های حقارت متراکم قدیمی خود را بر سر او باز کند و به زبان حال و در دل با خود و خطاب به رقیب دیرین بگوید : چیزی که عوض داره گله نداره ؛ زدی ضربتی ضربتی نوش کن و این با آن در. حالا شدیم یک یک جناب آقای میر حسین بچرخ تا بچرخیم. و این چنین است که این رقابت خونین همچنان ادامه دارد و شمشیر ولایت مطلقه چون مارهای ضحاک هر دم قربانیان جدیدی را از جوانان رشید وطن طلب می کند.

آیا اکنون وقت آن نرسیده که هر دو جناح حاکمیت شجاعانه اشتباهات خود را قبول و به آن اعتراف کنند؟ اعتراف به اینکه به کار گیری شمشیر دو لبه ولایت مطلقه از ابتدا راهی اشتباه و وسیله ائی ناصواب و نامیمون برای رسیدن به هدف بوده است.

از طرف هر جناح که باشد. چه این جناح و چه آن جناح. چه در زمان رهبری پیشین و چه رهبری پسین و قربانی این نزاع فقط مردم بیچاره و محرومند و بس.

دعوا بر سر چه بود و به کجا رسید؟ دعوا از ابتدا بر سر حقوق کارگر و منافع کارفرما بود که با آمدن ولایت مطلقه اکنون کار به اینجا کشیده. آن دعوای قدیمی بین دو جناح سیاسی بر سر قانون کار و منافع کار گر و کارفرما در گذر زمان اکنون به دعوا بر سر حقوق ملت و مصلحت نظام و دعوای بین دین و آزادی انجامیده است . تو گوئی که دعوا از ابتدا بر سر لحاف ملا بوده نه بر سر حقوق کارگر و کارفرما و در این وسط قانون کار بهانه و دستاویزی بیش نبوده زیرا در این دعوا انچه که توسط نظام و دولت و حکومت پایمال و لگد مال شده ؛ حقوق و آزادیهای اساسی ملت بوده و آنچه که اصلا لحاظ نشده منافع کارگران و کارفرمایان بوده است.

آیا با این همه حق کشی باز این ملت ستمدیده پا به پای جنبش سبز باید در پای پرچم ولایت مطلقه فقیه که در قانون اساسی جا خوش کرده سینه بزند و برای اجرای آن یقه بدرد و به خیابان بریزد و برای آن شعار و شهید بدهد؟ و آیا جناحین قدرت نظام اسلامی نباید به بطلان این فرضیه از اصل و اساس و بر خطای فاحش خود در گذشته و حال اعتراف کنند؟

آری باید اعتراف واذعان کرد که از هر کج راهه ائی نمی توان به هدف راست و درست رسید و با بکار گیری هر وسیه کج و معوج و معیوب و ناسالمی نمی توان هدف خیر و صلاح ملت و کشور را محقق کرد و لو با نیت خیر. و لاجرم هدف و وسیله باید با یکدیگر مطابقت و همخوانی داشته باشند. به وسیله اعمال ولایت مطلقه فقیه هرگز نمی توان عدالت و آزادی را محقق کرد. زیرا ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟

برای تحقق عدالت بین کارگر و کارفرما و تصویب یک قانون کار استاندارد و مترقی و معقول و امروزی به هیچوجه نیازی به اعمال ولایت مطلقه فقیه و به کار گیری این وسیله نامشروع و ناصواب و معیوب و تمرکز این همه قدرت در یک جا نبود. بکار گیری این وسیله معیوب و نامتناسب را بیشتر می توان به دوستی خاله خرسه تشبیه کرد که برای پراندن پشه ائی از روی دوستش سنگی بسیار بزرگ و سنگین را حواله او کرده و بجای کشتن پشه دوست خود را قربانی جهل خویش نمود.

ولایت مطلقه فقیه بجای آنکه مطابق خواست قلبی و نیت خیر امام خمینی؛ حلال و رافع مشکلات نظام و مدافع حقوق عامه مردم و محرومان و فقرا در برابر فقیهان جزم اندیش و متعصب و متصلب و متحجر و قشری نگر و سنتی و اخباری و غافل از جوهر و حقیقت انسان محور و عدالت گستر و ازادیخواه و استبداد ستیز دین و غافل از شرایط موجود زمان باشد؛ اینک خود به بزرگترین چالش حکومت دینی و مانع تحقق آزادی و عدالت و ابزار دست استبداد و استکبار داخلی تبدیل شده و حکومت دینی را با بن بستی لاینحل مواجه نموده است .

تنها راه گریز از این بن بست خود ساخته و دست ساز به چالش کشیدن این اصل و اعتراف به خطا از هر دو سوی حاکمیت و حاکمان دیروزی و امروزی جمهوری اسلامی است و اصلاح طلبان لاجرم باید در این امر پیشقدم باشند . زیرا قدرت اکنون در دست آنها نیست و آنها خود منتقد و معترض و قربانی قدرت هستند و این ابزار خطرناک اکنون توسط جناح حاکم بر علیه آنها بکار گرفته شده است.

چه ولایت مطلقه فقیه و چه حکم حکومتی رهبر هر دو ابزاری ناروا و ناصواب و نامشروع و سلاحی خطرناک و شمشیری دو لبه هستند که کاربردی دو گانه دارند و بیش و پیش از آنکه وسیله ائی در خدمت فقه پویا و رهائی از فقه ایستا و تصویب قوانین مترقی و مردمی باشند وسیله ائی در دست قدرتمندان و حاکمان برای ایجاد سرکوب و اختناق و تضییع حقوق و آزادیهای اساسی مردم به نام دین می باشند.

این احکام من درآوردی و ابزار نامشروع که از ابتدا و برای نخستین بار در زمان حاکمیت جناح چپ دیروزی و اصلاح طلبان امروزی و برای پیروزی بر رقیب و حفظ حکومت و بقای در ساختارقدرت بکار رفته اند ؛ اکنون سلاحی در دست رقیب سیاسی انها است که بر علیه خود آنها بکار گرفته شده و لذا ابتدائا آنها که خود آنرا اختراع و ابداع و برای اولین بار آنرا بکار برده اند باید شجاعانه همچون حضرت آیت الله منتظری خود آنرا وسیله ائی نامشروع و غیر قانونی و غیر انسانی و بکار گیری آن توسط خود و هر کس دیگری را خطا و اشتباه و تحریم شده اعلام کنند. چاه کندن بر سر راه حریف روشی ناجوانمردانه و غیر اصولی برای کسب پیروزی آسان و حذف رقیب از صحنه رقابت است که روزی با ما و برای ما و روزی دیگر بر علیه ماست.

ادامه مطلب ...

دو آفت دین

1 نظرات
دو آفت دین

نوبهار

آیا نفی حاکمیت دینی به معنای نفی دین است و یا بالعکس ایجاد حاکمیت دینی ؟ سابقه تدین و پایبندی هزار و چهارصد ساله مردم ایران به دین مبین اسلام و آئین تشیع و تجربه سی ساله نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی در ایران پس از انقلاب و تبدیل آن به یک نظام سرکوبگر و ضد مردمی و خارج کننده مردم از راه راست دین خود به خوبی متضمن جواب پرسش فوق است.
دین به تعبیر خداوند نه هدف است و نه ابزار قدرت و نه آئین حکومت و ایدئولوژی دولت بلکه دین وسیله ای است در دست انسان برای حاکم کردن اختیاری و آزادانه خداوند بر قلب و روح و جان و بر رفتار و گفتار و کردار خود با پرورش وتربیت و تهذیب نفس خویش بر مبنای اصول دین و اخلاق حسنه و پاک کردن درون خود از هر بدی و پلیدی و زشتی .
این کارکرد اصلی دین و مهمترین هدف خداوند از ارسال پیامبران و رسالت جاودانه آنها است. لذا باز گرداندن دین از بدعت و انحراف و کجروی و بردن آن از حوزه قدرت و حکومت و دولت به حوزه شخصی و خلوت درونی انسانها به معنی حذف دین و بازگشت از آن نیست بلکه به معنی بازگشت دین به حوزه اصلی و طبیعی و فطری آن است و این یعنی پاک کردن دین از ناخالصی ها و خالص کردن آن برای خداوند. همان که خداوند در قران بارها با تعبیر مخلصین له الدین از آن یاد کرده است.
آلوده کردن دامان دین به ساحت حکومت و تبدیل آن به ابزار قدرت در واقع تلاشی درجهت ناخالص کردن دین است و این کاری است که نظام جمهوری اسلامی ایران و حاکمیت دینی و ولایت فقیه با دین مبین اسلام نموده است.
انقلاب اسلامی ایران تا قبل از پیروزی خود حاکمیت اخلاق در میان مردم ایران را همانند دوران صدر اسلام به اوج قله های تعالی و تکامل و تقوا رسانده و در روز بیست و دوم بهمن سال 57 مردمی در بالاترین مراتب اخلاق و کرامت و عزت نفس و بزرگی و تعالی و تکامل و علو روحی و فکری را به ودیعت و به رسم امانت تحویل نظام جمهوری اسلامی داد. اما این نظام امانتدار خوبی برای آن انقلاب بزرگ و ادامه دهنده راه آن نبود.
مردمی که به مدد معجزه و کیمیای دین و در کوران مبارزات انقلابی خود و در طی یک پروسه کوتاه یکساله راهی صد ساله و شاید هزار ساله را در معرفت و شناخت و خداشناسی و خود شناسی و در سیر و سلوک معنوی و عرفانی بصورت جهشی پیموده و به مردمی عاشق و خداگونه و ایثار گر و جهاد گر و شهادت طلب و از خود گذشته تبدیل شده بودند که اثرات آن در سالهای اولیه انقلاب و جنگ بخوبی نمود پیدا کرده بود ؛ در سالهای پس از آن این اثار مبارک در نتیجه بروز ناخالصی ها و انحراف ها در طی حاکمیت سی ساله نظام جمهوری اسلامی به تدریج محو و کم رنگ و به ضد خود تبدیل گردید و مردم ایران به لحاظ روحی و معنوی و فکری و اخلاقی از آن اوج قله های رفیع عرفان و عشق و معنویت و تقوا و تکامل به سمت وسوی سقوط اخلاقی و انحطاط فکری و دنیا طلبی و روزمرگی سوق داده شدند و عامل این سیر نزولی چیزی نبود به جز حاکمیت نظام دینی و آلوده کردن دامان دین به ساحت قدرت و حکومت و تبدیل آن به ابزار دنیا طلبی و اسباب بر تری خواهی و افزون طلبی و تکبر و استکبار حاکمان بر مردمان.
بروز پدیده مبارک و بی نظیر انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی نتیجه تلاش مخلصانه و جهاد گرانه و روشنگرانه دکتر علی شریعتی بعنوان تئوریسین و ایدئولوگ و طراح و معلم انقلاب اسلامی ایران در جهت خالص کردن ساحت دین مبین اسلام و مکتب پاک تشیع از انحرافها و آلودگیها و پیرایه های هزار و چهارصد ساله پیرامون ان بود و تبدیل این انقلاب به ضد خود در طی سی سال بعدی نتیجه آلوده شدن مجدد دامان دین به ساحت قدرت و دولت و حاکمیت توسط نظام جمهوری اسلامی بود. امری که دکتر شریعتی بر اساس تجارب پیشین آنرا به اینصورت پیش بینی کرده بود که هر انقلابی فرزندان خود را چون گربه می خورد و به ضد خود تبدیل می شود.
تبدیل انقلاب دینی سال 57 به نظام دینی در سال 58 مهمترین و بزرگترین و اولین انحراف انقلاب اسلامی از اهداف و راه خود و در جهت تبدیل ان به ضد خود بود. ایجاد نظام دینی به منزله انحرافی اساسی در امر دین و در جهت آلوده و فاسد و ناخالص کردن دین اسلام بود و بازگشت از نظام دینی و تفکیک امر دین و دولت از یکدیگر تنها راه پاک و خالص کردن دین خدا از آلودگیها و انحرافات و تنها راه اصلاح حاکمیت و صلاح ملت و نجات میهن است.
بر پائی انقلاب دینی امری درست و اصیل و نتیجه خالص کردن دین از شائبه ها و آلودگیها و انحرافات و بدعتها بوده در حالیکه برپائی نظام دینی امری نادرست و انحرافی و در جهت آلودن و ناپاک و ناخالص کردن مجدد دین و نقطه آغاز انحراف دین اسلام و انقلاب اسلامی ایران از راه راست و مسیر درست خود بوده است.
اکنون وقت آن رسیده است که با شجاعت و به صراحت اعتراف و اعلام کنیم که راه امام خمینی ادامه راه دکتر شریعتی و تز ولایت فقیه بر آمده از فلسفه امت و امامت شریعتی نبوده و راه دکتر شریعتی در جهت احیا و تجدید تفکر دینی و بازگرداندن بعد سیاسی و اجتماعی و انقلابی و مبارزاتی دین به آن راهی درست و در جهت خالص و پاک کردن دین اسلام و مذهب تشیع از ناخالصی ها بوده در حالیکه برپائی نظام دینی توسط امام خمینی حرکتی معکوس و راهی نادرست و اشتباه و انحرافی و در جهت احیای اسلام اموی و تشیع صفوی بوده است.
راه دکتر شریعتی منتهی به خالص شدن دین و برپائی انقلاب دینی و سقوط نظام دیکتاتوری شاه گردید در حالیکه راه امام خمینی منتهی به برپائی نظام دینی و تبدیل انقلاب به ضد انقلاب و ناخالص و آلوده شدن مجدد دین در طی سی سال گذشته و بازگشت مجدد نظام استبدادی در پوشش ولایت فقیه گردیده است.
لذا اگر سکولاریسم به معنی جدا کردن دین و دولت از یکدیگر باشد این امری مبارک و گریز ناپذیر و تنها راه نجات جوامع دینی و اسلامی و جامعه ایران امروز از شر نظام های دیکتاتوری و هم تنها را نجات دین از ناخالصی ها و انحرافات و بدعتها و آفات کنونی است. ولی اگر سکولاریسم به معنی جدا کردن امر دین و سیاست از یکدیگر باشد این امر نه ممکن است و نه مطلوب.
کارکرد دین سیاسی در امر نظارت بر عملکرد حکومتها و دولتهای وقت و در جهت برپائی انقلاب های آزادیبخش و مبارزه با حکومتهای ستمگر و ضد مردمی و زورگو کارکردی درست و اصیل و لازم و ضروری و واقعیتی تاریخی و انکار ناپذیر است در حالیکه کارکرد دین در امر دولت سازی و بر پائی نظام کارکردی انحرافی و در جهت ناخالص کردن دین و تبدیل آن به ابزار سلطه و قدرت است و بر پائی جامعه دینی نه با بر پائی نظام دینی مبتنی بر خلافت یا ولایت بلکه با تربیت انسان های متدین و مومن و متقی و سیاسی و مبارز و پاک و سالم ممکن و میسر است.
امر به معروف و نهی از منکر بعنوان یک واجب ضروری و غیر قابل تردید دینی همواره به دین کارکردی سیاسی و بعدی نظارتی و انتقادی نسبت به وضعیت موجود و معترض به قدرت های حاکم می دهد و لذا دین سیاسی حافظ نظام حکومتی موجود از شر انحراف و کجروی و تباهی است در حالیکه دین دولتی با بستن دهان منتقدان و مخالفان و معترضان و مترادف دانستن انتقاد به حاکم با انتقاد به خدا خود بزرگترین عامل و ضامن انحراف و کجروی نظام است.
جدا کردن امر دین و سیاست از یکدیگر همانقدر بدعت و انحراف و کجروی در امر دین و آلودن و ناخالص کردن آن است که آمیختن امر دین و دولت با یکدیگر ولذا هم دین غیر سیاسی و هم دین دولتی هر دو دینی آفت زده و منحرف از راه راست و آلوده به ناخالصی و ناپاکی و اغراض مادی و غیر معنوی هستند و پاک کنندگان و خالص کنندگان و مخلصین له الدین کسانی هستند که دین خدا را از شر این دو آفت مهلک رهائی و نجات می دهند.
ادامه مطلب ...